کارو
مرگ ليلا
دشت تنها بود ومن تنها
سرشک شور من تنها
و تنها دور از من ...دور.. خيلی
ليلا...عشق من تنها
باد می پيچيد بر دامان صحرا
موج می زد...موج می زد
دامن صحرا هماره اشک می باريد بر قلبم
وقلبم زير باران سرشکش چنگ می زد
...وز فضايی دور ناقوس کليسا زنگ می زد
زنگ می زد نعره می زد
آخ ليلا ..آخ ليلا
در سکوت دشت ناگه
رفت از دامان عقلم مرغ هوشم
رفت...پر زد...رفت وانگه
نالهی سرد شبانگاهی فروغلتيد در گوشم
و قلبم ريخت... قلبم ريخت از فرياد آن ناله
شباهنگ سيهدل نعره میزد
رفت ليلا...رفت ليلا
مات و سرگردان قدم برداشتم
برداشتم...رفتم سراغش...
آه...کاش هرگز نمیديدم...نمیديدم
خرمن دوران هستی بی صدا برباد رفته
نغمههای عشق و مستی بیصدا از ياد رفته
کوچه ساکت خانه ساکت
بر در و ديوار خانه سايهای از غم نشسته
نيست ليلا...رفت ليلا
ساز ناز نغمهپرداز تمنايش شکسته...
درب بسته...
گيج و سرگردان با ترديد و خسته
در زدم... در باز شد
ایوای برموج سياهی اشک ديدم...مرگ ديدم
اشکهای مرگ و مرگِ اشکهای گرم ديدم
بر لب تابوت سردی مادر ليلا لميده
پشت او خرد و خميده
گونههايش غرق دريايی از اشک رميده
رنگ عشق و زندگی از روی زيبايش پريده
با نگاهی وحشت انگيز و سراپا حسرت و مات و دريده
گفت: «کارو...آخ کارو...
مُرد ليلا
مُرد ليلا...»