گوناگون

اي نسيم صبحدم، يارم کجاست؟
غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟
وقت کارست، اي نسيم، از کار او
گر خبر داري، بگو دارم، کجاست؟
خواب در چشمم نمي‌آيد به شب
آن چراغ چشم بيدارم کجاست؟
بر در او از براي ديدني
بارها رفتم، ولي بارم کجاست؟
دوست گفت: آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم، کجاست؟
نيستم آسوده از کارش دمي
يارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟
تا به گوش او رسانم حال خويش
نالهاي اوحدي‌وارم کجاست؟

(اوحدي مراغه‌اي)

امروز با حافظ

اي همه شکل تومطبوع وهمه جاي توخوش//دلم ازعشوه شيرين شکرخاي توخوش
همچوگلبرگ طري هست وجود تولطيف     همچوسروچمن لخد سراپاي توخوش

کاش بتواند فراموش کند

توی پیاده‌رو با عجله راه می‌رفتم که از پشت سر محکم به من خورد و تعادلم را بر هم زد، پسربچه‌ای بود که ده سال نداشت، زمین نخوردم اما خودش با دوچرخه‌اش روی زمین ولو شده بود و با چشم‌های وحشت‌زده به من نگاه می‌کرد. تقریباً بلافاصله ایستاد و خم شد تا دوچرخه را از زمین بلند کند... همان‌طور که خم بود نتوانستم خشمم را کنترل کنم و تیپایی حواله‌ی باسنش کردم! یواش زدم و خودم را قانع کردم که لایق چنین تنبیهی است. پسرک سراسیمه برگشت و دوباره با چشم‌های درشتش به من خیره شد. دردش نگرفته بود و این‌بار ترس نبود که در چشم‌هایش موج می‌زد، تعجب بود و سؤال... تحقیر شده بود و من تحقیرش کرده بودم...

امروز بیست سالی از آن تیپای کذایی گذشته و پسرک آن‌روز مردی است که امروز جایی در این شهر زندگی می‌کند. نمی‌دانم که تلخی تیپایی که به ناحق خورد را فراموش کرده یا نه اما بیست سال است که با یادآوری این خاطره از خودم می‌پرسم:

اگر من را نبخشیده باشد... اگر فراموش نکرده باشد...؟